معرفی کتاب صوتی شجاعت اثر دبی فورد
کتاب صوتی شجاعت: غلبه بر ترس و به دست آوردن اعتماد به نفس نوشتهی دبى فورد، حاوی موثرترین و عمیقترین روشهایی است که به شما جهت افزایش اعتماد به نفس و تقویت آن کمک میکند.
هر انسانی روزانه، با چندین انتخاب روبهرو مىشود، انتخابهایى که یا باعث میشود اعتماد به نفس، قدرت و ارزش آنها ارتقا یابد و یا چیزهایى که به آن علاقه دارند را از دست بدهند. بیمهاى بیهوده، اعتماد به نفس سرکوب شده و شهامتهای به کار گرفته نشده، همگی موانعی هستند که باعث میشوند شما انتخابهای درست و قدرتمندی نگیرید. انتخابهایى که بیشترین منافع شما را به همراه داشته باشند.
زمانی که از ویژگی اعتماد به نفس برخوردار نباشید، احساس مىکنید برای چیزهایی که دارید، شایسته نیستید و لیاقت آنها را ندارید. نمیتوانید حقایق را بیان کنید، یا قدرت ایجاد تغییر اساسی که بتواند آینده شما را دگرگون کند، ندارید. وقتى احساس ضعف، بیچارگى و ناتوانى مىکنید، نمیتوانید افکار منفی و ترسهای موجود در مسیر زندگى را از بین ببرید. وقتى قدرت خود را نادیده مىگیرید و کارهایی که میتوانید انجام دهید را انکار مىکنید، در برابر عادات، بیمها، مشکلات، وسوسهها و روزهای تکراری گذشته تسلیم میشوید، به طوری که پس از مدتی ضعف و ناتوانی خود را باور میکنید.
دبى فورد (Debbie Ford) در کتاب صوتی شجاعت (Courage: overcoming fear and igniting self-confidence) با ارائه راهکارهای طلایی به شما کمک میکند که با اعتماد به نفس بالا تصمیمات مهم زندگی خود را بگیرید و انتخابهایی درست داشته باشید.
کتاب صوتی شجاعت غلبه بر ترس و به دست آوردن اعتماد به نفس
گاهی در بعضی مواقع، حس عدم شایستگى را در درون خود احساس میکنید که موجب میشود در تصمیماتتان دربارهی موضوعات مالى، خانواده، جسم، وزن یا تصویر درونىتان به خوبی عمل نکنید. براى اینکه اعتماد به نفس به یک ویژگی ماندگار در درونتان تبدیل شود، با کلیه نیروی خود زندگى کنید و دربارهی خودتان احساس خوبى داشته باشید، چه باید بکنید؟ باید اعتماد به نفس خود را ارتقا دهید و این کار را با بهبود بخشیدن عزت نفستان شروع کنید. باید بیاموزید هر آنچه هستید را با تمام خوبیها و بدیها دوست داشته باشید.
دبى فورد در این کتاب صوتی به شما میگوید که چرا زنان، از آفرینش تهاجمى خود فاصله گرفتهاند. آنها مدتهاست که قسمت بنیادینى درونشان را انکار کردهاند. آنها به جاى قدرت، ضعف را انتخاب نمودهاند. به جاى خودشان، دیگران را برگزیدهاند. چرا؟ دبى فورد دربارهی این موضوع عقیده دارد که زنان به این باور رسیدهاند، طبیعت تهاجمىشان غلط، غیر قابل قبول و ناخواسته است.
بیشتر زنان، جنگجوى درونى حقیقی خود را در برابر تعریف، تأیید و تحسین، مقام و منصب و بسیاری چیزهای دیگر از دست دادهاند. آن دسته از زنانى هم که گمان میکنند به جنگجوى درون خود دسترسى دارند، در اشتباه هستند، زیرا بیشتر مواقع این احساسى برآمده از ترس است تا عشق و علاقه، برخاسته از حس سلطهجویى و رخنه کردن است تا همدردى و درک متقابل.
قسمتی از کتاب صوتی شجاعت میشنویم:
در اواخر بیست سالگى، یاد گرفته بودم، حتى وقتى اعتماد به نفس نداشتم، خود را با اعتماد بهنفس نشان دهم. سعى کردم به یکى از مهمانىروهاى سرشناس میامى تبدیل شوم و از همه مهمتر، احساس مىکردم فرد خاصى هستم. در یکى از باشگاههاى شیک و شلوغ میامى به نام کریکت به عنوان مسئول بخش عضویت مشغول به کار شدم. در آن زمان به شدت خواستار این شغل بودم، چون احساس مىکردم این شغل قدرتى به من مىدهد که مىتوانم با توسل به آن اعتماد به نفسم را افزایش دهم و بیشتر به چشم بیایم. در آن زمان، باشگاههاى خصوصى میامى زبانزد بودند، زیرا کسانى که به آن جا مىرفتند، احساسى خوب و خاص را تجربه مىکردند و با نشاط مىشدند.
مردم با پوشش بسیار آراسته به آن جا مىآمدند و ساعات طولانى از شب را به تفریح و خوشگذرانى مىپرداختند. من مسئول کسانى شده بودم که مىخواستند وارد یکى از این باشگاههاى اختصاصى شوند و ساعتها در صف انتظار بکشند. بنابراین، هر شب لباسى متناسب با فضاى باشگاه به تن مىکردم و به سراغ شغل مهمم مىرفتم. احساس مىکردم براى خودم کسى هستم. اغلب، اشخاص عالى رتبهاى نظیر شاهزادگان، کنتها و دوکها به باشگاه ما مىآمدند. آنها با زیباترین کت و شلوارهاى ایتالیایى و پیراهنهاى پاریسى به همراه عدهاى ملازم و محافظ وارد مىشدند. حالا، کار من این بود که با آنها ملاقات کنم و مطمئن شوم که بهترین میزها را براىشان آماده کنند و همچون خانواده سلطنتى از آنها پذیرایى شود.
از آن جا که آنها پول کلانى در باشگاه خرج مىکردند، از نظر مدیریت، استحقاق آن نوع رفتار خاص را داشتند. عصر یک روز، کنتى اروپایى که از مشتریان پر و پا قرصمان بود وارد باشگاه شد و پس از کمى گپ زدن، از من خواستگارى کرد و دعوت کرد براى صرف شام هم به جمعشان بپیوندم و این کار او میزان عزتنفسم را بیست درجه بالا برد. از آن جا که در واقع نمىتوانستم کارم را رها کنم، گفتم وقتى کمى سرم خلوت شد، نزد آنها مىروم. کنت و همراهانش چنان مفرح و سرگرمکننده بودند و با اغلب کسانى که با آنها گفتگو کرده بودم تفاوت داشتند که مجذوب او و دنیایش شدم.
روز بعد، دسته گل رز زیبایى به همراه یک دعوتنامه براى ملحق شدن به کنت در پاریس جهت «پارهاى امور» (از نظر آنها این واژه مترادف با «مهمانى» بود) دریافت کردم که در واقع درخواست او براى قرار ملاقات بود. همان روز، براى صرف ناهارى دیرهنگام یکدیگر را ملاقات کردیم. همانطور که مىتوانید تصور کنید، مىخواستم یک ماجراى عشقى رؤیایى داشته باشم، اما این را هم مىدانستم که آمادگى نداشتم ارتباط سریعى با او ایجاد نمایم. آنچه مرا مجذوب او کرده بود، نه از جنس عشق، بلکه نوعى وسوسه بود. لذا، در همان حال که درباره پیشنهاد او صحبت مىکردیم، احساسم را برایش شرح دادم و به او گفتم که این براى من سفر باشکوهى است، اما به شرطى که قصد ارتباط مداوم و ازدواج باشد. من این حرف را به هر طریقى که مىتوانستم به او گفتم زیرا مىدانستم در غیر این صورت ممکن بود برایم مشکلى ایجاد شود. کنت به من اطمینان داد که حتما همینطور خواهد بود. من با اینکه هنوز کمى تردید داشتم، به طور ضمنى موافقت خود را اعلام کردم.
خیلی قشنگ بود