کتاب صوتی مرداب روح
کتاب صوتی مرداب روح نوشتهی جیمز هالیس، به شما نشان میدهد که چگونه رنجها و سختیها در رشد روحی انسان اثر میگذارند. انسان با سپری کردن این سختیها و رنجهاست که جایگاه، هدف و شان خود را پیدا میکند و معنای عمیق زندگی را درک میکند.
کتاب صوتی مرداب روح (Swamplands of the Soul: New Life in Dismal Places) روایتگر زندگی تکراری و مکرر انسانهاست. در زندگیهای امروزی ناامیدی، احساس نارضایتی، بیهدفی و افسردگی در اکثر انسانها دیده میشود و داشتن شادی ماندگار و همیشگی، آرزویی غیرممکن است و معنای خاصی برای انسانها ندارد. افراد برای دستیابی به این موضوع سرگرمىهای سطحى و زودگذری را انتخاب میکنند که ناقص و بیهوده هستند.
در حقیقت جیمز هالیس زندگى را همانند سفرى به سمت روح الهى مىداند که در آن ملاقات از مردابهاى روحى را به خاطر کسب آگاهى و رشد روحى الزامی مىداند.
شما در طول زندگی خود بارها به دلایل مختلف، احوالاتتان دگرگون میشود و یا غمگین میشوید که گاهی زمان آن طولانی میشود و آن دوران بسیار سخت میگذرد. این احوالات عبارتاند از: غم، خشم، افسردگى، اضطراب و ضربههاى روحى و… .
این معنا فقط در سایهی روح و رشد روحى نمایان نمىشود و روح مانند پاره الهى وجود انسان است که فضایی نامتناهى، نامعلوم و درعین حال آشنا، حیرتانگیز و شگرف است و منشا آرامش، آگاهى، شادى، امنیت، شکوفایى و معناست.
جیمز هالیس (James Hollis) عقیده دارد هر راهکار درمانى که به معنای روح اهمیتی ندهد و رشد و نیاز روحى را نادیده بگیرد، احوالات بد روحى را نمیتواند درمان کند. هالیس دستیابی به شادى را که تمامی افراد درصدد رسیدن به آن هستند را هدف اصلی زندگى نمیداند و به نقل قول از یونگ، روانشناس درخشان قرن بیستم، دستیابی به معنا را به عنوان هدف و جهت زندگى قرار میدهد.
هولیس در کتاب صوتی مرداب روح از تفکرات، اندیشهها و نظریههاى یونگ، دانشمند بزرگ علم روانشناسی و بسیارى اندیشمندان دیگر بهره گرفته است و مثالهای حقیقی از اشخاص مختلف را که در این مردابهاى روحى گرفتار بودهاند و آنها را پشت سر گذاشتهاند را مورد بررسی قرار میدهد.
جملات برگزیده کتاب صوتی مرداب روح:
- حقیقت همواره در آن سوى دشوارتر قرار دارد.
- من هیچ چیز نمىخواهم. از هیچ چیز نمىترسم. من رها هستم؛ هدفى دشوار اما ارزشمند.
- در دنیاى واقعى براى آنکه شخصى ارزشمند و نه چندرنگ باشیم، باید دست به انتخاب بزنیم و راضى ساختن دیگران نباید در رأس دستور کار ما قرار گیرد.
- شک نیروى لازم براى تغییر و در نتیجه رشد است. شک براى دمکراسى ضرورى است.
- من بىنوا! به کدام راه بگریزم، گرماى بیکران، نومیدى نامتناهى! هر سو که مىروم دوزخ است؛ دوزخ، خود منم.
- افکار و احساسات خود را نظاره کن… حکمرانى مقتدر آنجاست؛ فرزانهاى ناشناس که نامش «خود» است.
- وحشت و مقاومتى که هر انسان طبیعى هنگام رفتن به عمق درون خود تجربه مىکند، ترس از سفر به سرزمین مردگان است.
- دوزخ را کرانه و حد و مرزى نیست. در جایگاه خود آنجا که هستیم دوزخ است و آنجا که دوزخ است باید تا ابد در آن باشیم.
در بخشی از کتاب صوتی مرداب روح میشنویم:
در هر یک از این احوال مردابى، وظیفهاى وجود دارد که به رشد منجر مىشود. درست همانگونه که یونگ گفته است در هر جلسه درمان باید پرسید که درمانجو با داشتن این روانرنجورى از انجام چه وظیفهاى اجتناب مىکند، ما نیز باید بپرسیم چه وظیفهاى در هر یک از این مکانهاى اندوهناک وجود دارد. در هر مورد، شکلى از ترک وابستگى یا شهامت یافتن براى بىدفاع و مسئولانه ایستادن در برابر جهان هستى وجود دارد. در هر حال ما به چالش کشیده مىشویم تا رشد کنیم و سفر را با آگاهى بیشتر ادامه دهیم. درحالى که رشد اغلب وحشتانگیز است، اما رهایىبخش نیز هست و ارزش و معنا را به زندگى ما مىآورد.
چه کسى در برابر خواستههاى زندگى احساس بىکفایتى و آرزوى رهایى نکرده است؟ چه کسى فرار آشنایان را بعد از درخواست کمک ندیده و مجبور نشده است به منابع ضعیف خود اکتفا کند؟
نورمن تا سى سالگى دو بار ازدواج کرده بود. او در هر دو ازدواجش پناهگاه مطلوب خود را که با تملق، فرهیختگى مصنوعى، جذبه و زبانبازى ساخته بود به آشوب کشیده بود. کمى بعد از هر ازدواج، هنگامى که عروس به نیازهاى او رسیدگى نکرده بود بسیار خشمگین مىشد، حرکات و انتخابهاى همسرش را تحت نظارت مىگرفت و تهاجمات کلامى به او را آغاز مىکرد که به بدرفتارى فیزیکى منجر مىشد. هنگامى که به نورمن ثابت مىشد همسرش قابلکنترل نیست، نورمن طلاق مىگرفت و عازم زناشویى بعدى مىشد.
دومین همسر نورمن توانست او را براى مدتى کوتاه به جلسات درمانى ببرد. طى آن مدت نورمن بهطور متناوب خشمگین مىشد و تهدید و زورگویى مىکرد. او از گفتگو درباره گذشتهاش امتناع مىکرد و نمىخواست بپذیرد نقشى مهم در پریشانى زندگى زناشویى فعلىاش دارد. درمانگر وى به زودى مجبور شد جلسات درمان را خاتمه دهد؛ زیرا بدون اشتیاق طرفین براى پذیرفتن مسئولیت کارهاى خود، کار درمان امکانپذیر نیست.
هنگامى که به زندگى نورمن نگاه مىکنیم الگویى مشخص را مىبینیم. نورمن به محض اینکه همسرش به او نزدیک مىشود، با وى بدرفتارى مىکند. این گسست عمیق در روان او، یعنى نیاز و ترس، نمایانگر آن است که این رفتار فقط مىتواند از تجربهاى آغازین همانند رابطه نورمن با مادرش برخیزد.
ممنونم ریلک بوک
خیلی دوس داشتنی بود